- توضیحات
-
زیر مجموعه: تحلیل ها
-
دسته: بلندگو
-
نوشته شده توسط بهرنگ برزین

به عنوان یک شنونده و کارشناس حوزه صدا و تصویر اخیراً فرصتی دست داد تا اسپیکر Manger P1 را از نزدیک مورد ارزیابی قرار بدم, این تجربه نه تنها انتظارات را برآورده کرد، بلکه درک عمیقتری از قابلیتهای درایور منحصر به فرد Manger Sound Transducer (MST) ارائه داد.
قلب تپنده اسپیکرهای Manger، درایور MST است که رویکردی متفاوت نسبت به درایورهای متداول پیستونی دارد. این درایور بر پایه اصل "امواج خمشی" عمل میکند، جایی که دیافراگم تخت و انعطاف پذیر آن فرکانسهای صوتی را به صورت امواج متحد از مرکز به سمت لبهها منتشر میسازد. این طراحی که الهام گرفته از غشای حلزونی گوش انسان است، به MST امکان میدهد تا طیف وسیعی از فرکانسها (تقریباً از 80 هرتز تا 40 کیلوهرتز) را پوشش دهد.
مهمترین مزیت MST نزدیک شدن به ایدهآل منبع صوتی نقطهای است, این ویژگی باعث حذف نیاز به کراساوور در محدوده فرکانسی میانی و بالا میشود, ناحیه ای که گوش انسان به آن بسیار حساس است. نتیجه این طراحی انسجام فازی بینظیر، تصویرسازی صوتی (Imaging) دقیق و پاسخ زمانی فوقالعاده سریع است. از دیگر مزایای کلیدی میتوان به کاهش چشمگیر اعوجاج و عدم خستگی شنیداری اشاره کرد، که حاصل حذف "نویز مخروطی" و دقت در بازتولید سیگنال است.
Manger P1 یک اسپیکر ایستاده دو راهه با طراحی آکوستیک ساسپنشن است که درایور MST را با یک ووفر 8 اینچی ترکیب میکند تا تجربهای شنیداری استثنایی ارائه دهد.
اولین و برجسته ترین ویژگی P1 شفافیت و خلوص بینظیر صدا است. این اسپیکر موسیقی را بدون هرگونه رنگشدگی به صورت کاملاً بکر و خالص بازتولید میکند. شنونده فقط با محتوای صوتی خام مواجه میشود که این امر تجربهای غنی و واقعی را فراهم میآورد.
P1 در ایجاد یک صحنه صوتی (Soundstage) گسترده و سهبعدی بینظیر است. سازها و وکالها با دقت فوقالعادهای در فضا جانمایی میشوند و عمق و پهنای صحنه به گونهای است که حس حضور در یک اجرای زنده را به شنونده القا میکند. این ویژگی به دلیل انسجام فازی بالای درایور MST به بهترین نحو ممکن محقق شده است.
نقطه قوت اصلی P1 در بازتولید فرکانسهای میانی خود را نشان میدهد. وکالها چه زن و چه مرد، با واقع گرایی حیرت انگیزی پخش میشوند! جزئیات سازهایی مانند گیتار، پیانو و سازهای بادی و چوبی با وضوح و بافت بینظیری آشکار میگردند. پاسخ سریع و پویای میدرنج، امکان درک دقیق ظریف ترین جزئیات موسیقی را فراهم میآورد.
تریبل P1 صاف، جذاب و پر انرژی است و هیچگاه به سمت تیزی یا خشنبودن متمایل نمیشود. درایور MST قابلیت چشمگیری در بازتولید جزئیات فرکانسهای بالا و ارائه "درخشش" (Sparkle) طبیعی موسیقی را دارد، بدون اینکه گوش را خسته کند.
بیس P1 گرم، خوشآیند و کاملاً کنترلشده است. این اسپیکر باس را با بافت و جزئیات دقیق بازتولید میکند و از بومی شدن یا خارج از کنترل شدن جلوگیری میکند. اگرچه ممکن است در عمیقترین نتهای باس (زیر 40 هرتز) به اندازه برخی اسپیکرهای بزرگتر عمق و قدرت نداشته باشد، اما کیفیت و کنترل آن در تمامی سطوح قابل تحسین است و در تعادل کامل با دیگر فرکانسها قرار میگیرد. با وجود کیفیت بالای بیس در مقایسه با برخی اسپیکرهای بزرگتر یا دارای ساب ووفر اختصاصی، P1 ممکن است در عمیقترین فرکانسهای بیس حجم و گستردگی کمتری را ارائه دهد.
با امپدانس 4 اهم و حساسیت 89 دسیبل، Manger P1 برای دستیابی به حداکثر پتانسیل خود نیازمند یک آمپلیفایر قدرتمند و با کیفیت بالا است. انتخاب آمپلیفایر نامناسب میتواند بر عملکرد کلی اسپیکر تأثیر منفی بگذارد.
اگرچه P1 در مجموع انعطافپذیر است، اما برای دستیابی به بهینهترین عملکرد صوتی به ویژه در بازتولید باس و تصویرسازی عمیق پیدا کردن جای مناسب و دقیق در فضای شنیداری (فاصله از دیوارها و از یکدیگر) از اهمیت بالایی برخوردار است.
نتیجهگیری
Manger P1 با تکیه بر تکنولوژی پیشرفته درایور MST یک اسپیکر بینظیر در دنیای های فای محسوب میشود. شفافیت، دقت، میدرنج استثنایی و صحنه سازی وسیع و یکپارچه، از جمله ویژگیهای برجسته آن هستند. این اسپیکر برای شنوندگانی که در پی تجربه صوتی خالص، جزئینگر و عدم خستگی شنیداری را یک اولویت میدانند، انتخابی درخور توجه است. P1 فراتر از یک اسپیکر صرف، ابزاری است که میتواند عمق و جوهره واقعی موسیقی را آشکار سازد.
خوش باشید...
- توضیحات
-
زیر مجموعه: تحلیل ها
-
دسته: بلندگو
-
نوشته شده توسط بهرنگ برزین
ساب ووفرها به عنوان قلب تپنده سیستمهای صوتی مدرن، نقش بسزایی در بازتولید فرکانسهای پایین و ایجاد حس عمق و قدرت در صدا ایفا میکنند. در میان انواع مختلف ساب ووفرها مدلهای پورت باز (Bass-reflex) به دلیل تواناییشان در ارائه باس عمیقتر و بازدهی بالاتر، از محبوبیت ویژهای برخوردارند, این نوع طراحی با بهرهگیری از یک یا چند پورت خروجی به هوای داخل محفظه اجازه میدهد تا فرکانس های خاصی را تشدید کنند که به تقویت خروجی صدا کمک می کند, با این حال استفاده از ساب ووفرهای پورت باز همانند هر فناوری دیگری با چالشها و ملاحظاتی همراه است که درک آنها برای دستیابی به عملکرد مطلوب و جلوگیری از مشکلات احتمالی ضروری است. در این مطلب به بررسی چالشهای استفاده از ساب ووفرهای پورت باز و سیلد خواهیم پرداخت و جوانب مختلف طراحی تنظیم و عملکرد آنها را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
مطمئناً استفاده از ساب ووفرهای با پورت باز (Bass-reflex) در کنار مزایایشان چالشهایی نیز به همراه دارد که در ادامه به آنها اشاره میکنم:
برای دستیابی به فرکانسهای پایینتر و پاسخگویی مناسب، معمولاً محفظه ساب ووفرهای پورت باز نسبت به ساب ووفرهای سیلد (بسته) بزرگتر هستند, این مورد میتواند در فضاهای کوچکتر به یک چالس تبدبل شود.
پیچیدگی طراحی و تنظیم طراحی دقیق پورت (طول و قطر) برای رسیدن به فرکانس تشدید مورد نظر نیر بسیار مهم است. هرگونه اشتباه در محاسبات یا ساخت میتواند منجر به عملکرد نامطلوب، مانند پاسخ فرکانسی ناهموار یا تشدیدهای ناخواسته شود.
عملکرد ساب ووفرهای پورت باز میتواند بیشتر از ساب ووفرهای سیلد تحت تأثیر محل قرارگیری در اتاق قرار بگیرد. تغییرات کوچک در موقعیت ممکن است منجر به تغییرات قابل توجه در پاسخ باس شود.
در وولوم های بالا وقتی درایور ساب ووفر با دامنه حرکتی زیادی به جلو و عقب حرکت میکند تا صدای باس تولید کند، حجم زیادی از هوا به داخل و خارج از پورت رانده میشود که (Port Noise) و (Chuffing) ایجاد می شود. که به آن "صدای پورت" یا "چافینگ" سوت کشیدن میگویند. طراحی مناسب پورت و ابعاد کافی میتوانند این مشکل را کاهش و در ساب ووفرهای که طراحی و مهندسی ساخت بالای دارند کاملا برطرف کند.
ساب ووفرهای پورت باز کنترل کمتری بر حرکت درایور در فرکانسهای پایین دارند که به طور قابل توجهی این مسئله میتواند منجر به اعوجاج بیشتر و حتی آسیب دیدن درایور در صورت اعمال توان بیش از حد شود.
ساب ووفرهای پورت باز در مقایسه با انواع سیلد پاسخ فاز پیچیدهتری دارند. این موضوع میتواند در ادغام یکپارچه ساب ووفر با بلندگوهای اصلی و ایجاد یک تصویر صوتی منسجم، چالشهایی ایجاد کند.
تاخیر گروهی (Group Delay) در نزدیکی فرکانس تشدید پورت، ساب ووفرهای پورت باز معمولاً تاخیر گروهی بیشتری نشان میدهند, این میتواند به این معنی باشد که صداهای فرکانس پایین کمی دیرتر از صداهای فرکانس بالاتر به گوش میرسند و ممکن است باعث شود باس کمی "شل" یا "کند" به نظر برسد.
همانطور که پیشتر اشاره شد، عملکرد ساب ووفرهای پورت باز میتواند به طور قابل توجهی تحت تأثیر محل قرارگیری آنها در اتاق قرار گیرد, تعامل امواج صوتی فرکانس پایین با دیوارهها، کف، سقف و سایر اشیاء موجود در فضا میتواند منجر به پدیدههایی مانند تشدیدهای اتاقی (Room Modes) و در نتیجه تغییرات چشمگیر در پاسخ باس در نقاط مختلف اتاق شود. در مورد ساب ووفرهای پورت باز این حساسیت میتواند به دلیل انتشار صدا هم از درایور و هم از پورت، کمی پیچیدهتر باشد.
برای بهینهسازی عملکرد ساب ووفر پورت باز و دستیابی به باس یکنواخت و دلپذیر در محل شنیدن، رعایت نکات زیر میتواند مفید باشد:
بهترین راه برای یافتن بهترین مکان برای ساب ووفر، آزمایش کردن موقعیتهای مختلف در اتاق است. قرار دادن ساب ووفر در امتداد دیوارها، در گوشهها، یا در نقاط میانی میتواند نتایج متفاوتی به همراه داشته باشد. معمولاً قرار دادن ساب ووفر در گوشهها باعث افزایش حجم باس میشود، اما ممکن است باعث ایجاد تشدیدهای ناخواسته نیز بشود.
استفاده از "تست خزیدن ساب ووفر" (Subwoofer Crawl) یک روش رایج برای یافتن بهترین موقعیت ساب ووفر این است که ساب ووفر را در محل شنیدن قرار داده و سپس در اطراف اتاق به صورت خزیده حرکت کنید و به صدای باس گوش دهید. مکانی که در آن باس یکنواختدترین و واضحترین صدا را دارد، احتمالاً بهترین مکان برای قرار دادن ساب ووفر خواهد بود.
حفظ فاصله مناسب بین ساب ووفر و دیوارها میتواند به کاهش تشدیدهای مرزی و بهبود وضوح باس کمک کند, به طور کلی توصیه میشود که ساب ووفر حداقل پنجاه سانتیمتر از دیوارها فاصله داشته باشد.
در برخی طراحیها جهت خروجی پورت نیز میتواند بر نحوه انتشار صدا تأثیر بگذارد, آزمایش با جهتهای مختلف پورت (به سمت دیوار، دور از دیوار، یا به سمت گوشه ها) ممکن است نتایج متفاوتی به همراه داشته باشد.
در صورت امکان استفاده از تجهیزات تنظیم صدای اتاق (Room Correction) میتواند به طور خودکار پاسخ فرکانسی باس را در محل شنیدن بهینه کند و تأثیرات منفی ناشی از محل قرارگیری نامناسب را کاهش دهد.
هدف نهایی ادغام یکپارچه صدای ساب ووفر با سایر بلندگوهای سیستم صوتی است, محل قرارگیری ساب ووفر باید به گونهای باشد که باس به طور طبیعی با صدای بلندگوهای اصلی ترکیب شود و حس یکپارچگی صوتی ایجاد کند.
با در نظر گرفتن این ملاحظات و انجام آزمایشهای لازم، میتوانید بهترین مکان را برای ساب ووفر پورت باز خود پیدا کرده و از تمام پتانسیل آن برای تولید باس قدرتمند و با کیفیت بهرهمند شوید.
سیلد: مزایا و چالشها
- توضیحات
-
زیر مجموعه: تحلیل ها
-
دسته: نمایشگرها
-
نوشته شده توسط بهرنگ برزین
پنلهای OLED با ساختار پیکسلی خود تابش و قابلیت دستیابی به کنتراست بینهایت، به عنوان راهکاری پیشرو در ارائه تصویر با کیفیت بالا شناخته میشوند. با این حال، پایداری عملکرد رنگ و روشنایی در طول زمان، تابعی از ویژگیهای ذاتی مواد آلی به کار رفته و عوامل محیطی است که ضرورت کالیبراسیون دورهای را اجتنابناپذیر میسازد. در این مطلب به بررسی تخصصی مکانیسمهای تخریب، تغییرات پارامترهای بصری و روشهای پیشرفته کالیبراسیون در پنلهای OLED میپردازم.
عملکرد پنلهای OLED مبتنی بر الکترولومینسانس مواد آلی است. عبور جریان الکتریکی از لایههای نازک مواد آلی، منجر به تحریک آنها و انتشار فوتونها در طیف مرئی میشود. با این حال این فرآیند ذاتاً تخریبی است و به مرور زمان کارایی دیودهای نوری ارگانیک (OLEDs) را کاهش میدهد.
تخریب ناشی از جریان (Current-Induced Degradation) عبور مداوم جریان الکتریکی به ویژه در سطوح روشنایی بالا، منجر به تخریب پیوندهای مولکولی در مواد آلی میشود. این امر باعث کاهش تدریجی لومینانس (Luminance) و افزایش ولتاژ کاری (Driving Voltage) برای دستیابی به روشنایی هدف میگردد. نرخ تخریب به طور غیرخطی با چگالی جریان رابطه دارد و در زیرپیکسلهای با مصرف بالاتر (مانند آبی) مشهودتر است.
تخریب ناشی از نور (Light-Induced Degradation) تابش نور تولید شده توسط خود دیود نیز میتواند منجر به تخریب فوتو شیمیایی در مواد آلی شود. این فرآیند به ویژه در طول موجهای کوتاهتر (آبی) میتواند ساختار مولکولی مواد را تغییر داده و کارایی آنها را کاهش دهد.
تخریب ناشی از عوامل محیطی (Environmental Degradation) نفوذ اکسیژن و رطوبت به لایههای آلی میتواند واکنشهای اکسیداسیون و هیدرولیز را تسریع کرده و منجر به کاهش عمر و کارایی OLEDها شود. استفاده از لایههای محافظ (Encapsulation) به طور قابل توجهی این اثر را کاهش میدهد، اما به طور کامل آن را حذف نمیکند.
این مکانیسمهای تخریب به صورت ناهمگن بر زیرپیکسلهای قرمز، سبز و آبی تأثیر میگذارند. نرخهای متفاوت تخریب منجر به تغییرات قابل توجه در پارامترهای بصری کلیدی میگردد.
انحراف کروماتیسیتی (Chromaticity Shift) تخریب غیریکنواخت زیرپیکسلها منجر به تغییر در مختصات رنگی (Chromaticity Coordinates) آنها میشود. این امر به نوبه خود انحراف در نقطه سفید (White Point Drift) و تغییر در دقت رنگ (Color Accuracy) را به دنبال دارد. برای مثال کاهش سریعتر لومینانس زیرپیکسل آبی میتواند باعث شود که رنگ سفید به سمت زرد متمایل شده و سایر رنگها نیز دچار خطا شوند. کالیبراسیون با هدف بازگرداندن مختصات رنگی به مقادیر هدف (مطابق با استانداردهای رنگی نظیر Rec.709، DCI-P3 و غیره) انجام میشود.
تغییر در منحنی انتقال الکترونوری یا گاما: تخریب دیودها میتواند منجر به تغییر در رابطه بین ولتاژ اعمال شده و لومینانس خروجی (EOTF) شود. این تغییر معمولاً به صورت تغییر در پاسخ گاما (Gamma Response) مشهود است. انحراف از منحنی گامای هدف (مانند گامای 2.2 برای محتوای SDR) میتواند منجر به از دست رفتن جزئیات در سایهها و هایلایتها و همچنین تغییر در کنتراست گردد. کالیبراسیون با تنظیم LUT های (Lookup Tables) داخلی پنل، منحنی EOTF را به مقدار هدف باز میگرداند.EOTF به تابعی گفته میشود که رابطه بین مقادیر سیگنال دیجیتال و شدت نور نمایش داده شده روی یک نمایشگر را نشان میدهد
کاهش روشنایی (Luminance Decay) تخریب کلی دیودها منجر به کاهش حداکثر لومینانس قابل دستیابی توسط پنل میشود. این امر میتواند بر تجربه تماشای محتوای HDR تأثیر منفی بگذارد، زیرا دستیابی به سطوح روشنایی بالا برای نمایش صحیح این نوع محتوا ضروری است. کالیبراسیون نمیتواند تخریب فیزیکی را معکوس کند، اما میتواند با تنظیم سطوح سیگنال ورودی، محدوده دینامیکی قابل نمایش را بهینه سازد.
اثیر Burn-in و Image Retention اگرچه مکانیسم های متفاوتی دارند، اما پدیده Burn-in (ایجاد تصویر دائمی ناشی از استفاده طولانی مدت از عناصر ثابت تصویر) و Image Retention (باقی ماندن موقت شبح تصویر قبلی) نیز از چالشهای پنلهای OLED هستند. کالیبراسیون نمیتواند Burn-in دائمی را رفع کند، اما ممکن است در کاهش اثرات Image Retention موقت مؤثر باشد.
کالیبراسیون دقیق پنلهای OLED نیازمند استفاده از ابزارهای تخصصی و درک عمیق از استانداردهای رنگ و عملکرد نمایشگر است.
استفاده از کالریمترها و اسپکتروفتومترها: این دستگاهها با اندازهگیری دقیق طیف نور خروجی از پنل، اطلاعات لازم برای تعیین خطاهای رنگ و روشنایی را فراهم میکنند. اسپکتروفتومترها معمولاً دقت بالاتری در اندازهگیری دارند و برای کالیبراسیون نمایشگرهای با طیف رنگی وسیعتر (Wide Color Gamut) مناسبتر هستند.
کالیبراسیون محتوای HDR نیازمند توجه به استانداردهای خاصی نظیر SMPTE ST.2084 (PQ) و HLG است. نرمافزارهای کالیبراسیون پیشرفته امکان تنظیم دقیق منحنی EOTF برای HDR و اطمینان از نمایش صحیح سطوح روشنایی و جزئیات در این نوع محتوا را فراهم میکنند.
کالیبراسیون مبتنی بر IC داخلی (Internal IC Calibration) برخی از پنلهای OLED پیشرفته دارای مدارهای مجتمع داخلی هستند که امکان کالیبراسیون خودکار یا نیمه خودکار را فراهم میکنند. این سیستمها با استفاده از سنسورهای داخلی یا الگوریتمهای پیشرفته، تغییرات در عملکرد پنل را تشخیص داده و تنظیمات لازم را اعمال میکنند. با این حال، حتی این سیستمها نیز ممکن است برای دستیابی به دقت بالاتر نیازمند کالیبراسیون دورهای با ابزارهای خارجی باشند.
ضرورت کالیبراسیون دورهای پنلهای OLED ریشه در ماهیت تخریب پذیر مواد آلی و تأثیر ناهمگن آن بر زیرپیکسلهای مختلف دارد. این تخریب منجر به انحرافات قابل توجه در دقت رنگ، تراز سفیدی و پاسخ گاما میشود که در نهایت تجربه بصری را تحت تأثیر قرار میدهد. استفاده از ابزارهای تخصصی کالیبراسیون و درک عمیق از استانداردهای رنگ، امکان حفظ عملکرد بصری پنلهای OLED در بالاترین سطح ممکن را فراهم میسازد. برای کاربران حرفهای و علاقهمندان به کیفیت تصویر بینقص، کالیبراسیون دورهای نه یک انتخاب، بلکه یک ضرورت برای بهرهمندی کامل از پتانسیل فناوری OLED است.
خوش باشید
- توضیحات
-
دسته: آنچه باید بدانید
-
نوشته شده توسط بهرنگ برزین

اهمیت و جایگاه تخصصی Color Vibrance در کالیبراسیون تصویر فراتر از یک look و اشباع ساده است.
مفهوم Color Vibrance به عنوان یک تکنیک تخصصی در تنظیم رنگ در حوزه کالیبراسیون اغلب در سایه همتای سنتی خود، Saturation، قرار میگیرد. با این حال، درک عمیق از مکانیسم عملکردی و تمایزات ظریف Vibrance به ویژه در زمینههای تخصصی نظیر درجهبندی رنگ حرفهای، طراحی بصری هر فریم و علوم شناختی مرتبط با ادراک رنگ، از اهمیت بسزایی برخوردار است.
ادراک رنگ در انسان یک فرآیند پیچیده و غیرخطی است که تحت تأثیر عوامل متعددی از جمله شدت نور، طول موج رنگهای مجاور و وضعیت تطابق چشم قرار دارد. به طور خاص در نواحی با اشباع بالا، تغییرات بیشتر در شدت رنگ ممکن است منجر به اثرات ناخوشایندی نظیر "سوختگی" رنگ (Color Clipping) و از دست رفتن جزئیات شود. Vibrance با در نظر گرفتن این محدودیتهای ادراکی، به صورت جداگانه شدت رنگهای با اشباع پایینتر را تقویت میکند، جایی که تغییرات به مراتب بیشتر قابل درک و مطلوب هستند. این رویکرد از ایجاد آرتیفکتهای بصری ناشی از اشباع بیش از حد در نواحی با اشباع بالا جلوگیری میکند و در نتیجه تصویری با طراوت و جزئیات حفظ شده ارائه میدهد.
در حالی که Saturation به طور یکنواخت شدت تمام پیکسلهای رنگی را در یک تصویر افزایش میدهد، Vibrance یک الگوریتم پیچیدهتر را به کار میگیرد. این الگوریتم به طور پویا اشباع نسبی هر پیکسل را ارزیابی کرده و میزان تقویت رنگ را بر اساس آن تنظیم میکند. پیکسلهایی که در حال حاضر از اشباع پایینی برخوردارند، تقویت بیشتری دریافت میکنند، در حالی که پیکسلهای نزدیک به اشباع کامل، تقویت کمتری را تجربه میکنند یا اصلاً تغییر نمیکنند. این رفتار انتخابی، به ویژه در مورد رنگهای پوست (که معمولاً در طیفهای متوسط اشباع قرار دارند)، از اهمیت بالایی برخوردار است.
درجهبندی رنگ حرفهای (Professional Color Grading) در صنعت سینما نقش حیاتی در ایجاد حس و حال بصری و روایت داستان دارد. Color Vibrance به عنوان یک ابزار ظریف اما قدرتمند به "کالریست" این اجازه را میدهد تا بدون ایجاد تغییرات ناخواسته در رنگهای اصلی و حساس (مانند رنگ پوست بازیگران)، پویایی و جذابیت رنگی صحنهها را افزایش دهند. این امر به ویژه در صحنههایی با طیف رنگی گسترده و حضور افراد، اهمیت پیدا میکند.
با وجود مزایای متعدد، استفاده از Vibrance نیز نیازمند درک و ظرافت است. استفاده بیش از حد از Vibrance میتواند منجر به ایجاد جلوههای غیرطبیعی و کارتونی در تصویر شود. همچنین، اثربخشی Vibrance ممکن است بسته به محتوای تصویر و توزیع رنگی آن متفاوت باشد. در برخی موارد، تنظیمات دقیق Saturation ممکن است نتایج مطلوبتری را ارائه دهد. بنابراین، درک تفاوتهای ظریف بین این دو ابزار و توانایی انتخاب و تنظیم مناسب آنها، از مهارتهای اساسی کالریست محسوب میشود.
نتیجهگیری:
Color Vibrance یک تکنیک پیچیده در مدیریت رنگ است. Vibrance امکان افزایش پویایی و جذابیت بصری تصاویر و ویدیوها را بدون ایجاد آرتیفکتهای ناخواسته و حفظ ظاهر طبیعی رنگهای حساس را فراهم میکند.
مطالب مرتبط:
MaxFALL و MaxCLL چیست؟
مراحل اصلاح رنگ فیلم
مراحل اصلاح رنگ فیلم بخش دوم
PQ EOTF چیست؟
Tone Mapping چیست؟
+HDR10 وDolby Vision
- توضیحات
-
زیر مجموعه: تحلیل ها
-
دسته: غیره
-
نوشته شده توسط حسنیه یوسفی

شنیدن یک فرآیند فیزیولوژیکی و غیرارادی است که در آن گوشها امواج صوتی را دریافت میکنند. این عمل به طور خودکار انجام میشود و نیازی به تمرکز یا توجه آگاهانه ندارد. به عنوان مثال، شما ممکن است صدای ترافیک را در پسزمینه بشنوید بدون اینکه به آن توجه خاصی داشته باشید.
در مقابل، گوش دادن یک فرآیند فعال و ارادی است که شامل توجه، درک و تفسیر صداها میشود. گوش دادن نیازمند تمرکز ذهنی و تلاش برای فهمیدن معنای کلمات و نت های منتقل شده است. یک شنوندهی خوب نه تنها نت هارا را میشنود، بلکه به ریتم و تمپو هم توجه می کند.
به طور خلاصه، شنیدن صرفاً دریافت صداها است، در حالی که گوش دادن شامل پردازش و درک فعالانه آن صداها میشود.
موسیقی، زبانی جهانی و قدرتمند است که میتواند احساسات ما را برانگیزد، خاطرات را زنده کند و لحظاتمان را غنیتر سازد. با این حال، در دنیای پرهیاهوی امروز، اغلب به موسیقی به عنوان صدایی پسزمینه نگاه میکنیم و از لذت عمیق و فواید بیشمار آن غافل میشویم. گوش دادن صحیح به موسیقی، هنری است که با تمرین و توجه، میتواند تجربهی ما را به طور چشمگیری ارتقا دهد.
اولین گام برای گوش دادن صحیح به موسیقی، فراهم کردن محیطی آرام و بدون حواسپرتی است. سعی کنید مکانی را انتخاب کنید که در آن احساس راحتی و آرامش داشته باشید. خاموش کردن تلویزیون، کنار گذاشتن تلفن همراه و اجتناب از انجام چند کار همزمان، به شما کمک میکند تا تمام توجه خود را به موسیقی معطوف کنید. نور ملایم و دمای مناسب نیز میتوانند به ایجاد فضایی دلپذیر کمک کنند.
کیفیت صدای پخش شده نیز نقش مهمی در تجربهی شنیداری ما دارد. استفاده از سیستم صوتی مناسب جزئیات بیشتری از موسیقی را آشکار میکند و لذت آن را دوچندان میسازد. اگر به موسیقی کلاسیک یا جاز گوش میدهید، تفکیک صداها و وضوح آنها اهمیت بیشتری پیدا میکند.
گوش دادن فعالانه به معنای توجه آگاهانه به تمام عناصر موسیقی است. به ملودی، هارمونی، ریتم، سازبندی، دینامیک (بلندی و کوتاهی صدا) و بافت موسیقی (تعداد و نوع صداهای همزمان) دقت کنید. سعی کنید تغییرات در این عناصر را دنبال کنید و ارتباط آنها با یکدیگر را درک کنید. تصور کنید که هر ساز در حال روایت داستانی است و به نقش آن در کل قطعه توجه کنید.
موسیقی اغلب حامل احساسات و مفاهیم عمیقی است. هنگام گوش دادن سعی کنید به احساساتی که موسیقی در شما برمیانگیزد توجه کنید. آیا این قطعه شما را شاد، غمگین، آرام یا هیجانزده میکند؟ به متن ترانهها (در صورت وجود) و ارتباط آنها با موسیقی دقت کنید. تلاش برای درک منظور آهنگساز و داستان نهفته در موسیقی تجربهی شنیداری شما را غنیتر میسازد.
گوش دادن مکرر به یک قطعهی موسیقی به شما کمک میکند تا لایههای پنهان آن را کشف کنید و از جزئیاتی که در دفعات اول متوجه نشدهاید، لذت ببرید. با این حال، تنوع در انتخاب موسیقی نیز اهمیت دارد. گوش دادن به سبکها و هنرمندان مختلف، دایرهی سلیقهی شما را گسترش میدهد و دیدگاههای جدیدی را در مورد موسیقی به شما میبخشد.
اگر احساس میکنید، میتوانید به آرامی با موسیقی همراه شوید. تکان دادن سر، ضرب گرفتن با پا یا حتی زمزمه کردن ملودی، میتواند ارتباط شما با موسیقی را عمیقتر کند. البته، این کار باید به گونهای باشد که تمرکز شما را از شنیدن دقیق موسیقی منحرف نکند.
مانند هر هنر دیگری درک عمیق موسیقی نیز نیازمند زمان و صبر است. ممکن است در ابتدا درک تمام جزئیات یک قطعه برایتان دشوار باشد، اما با تمرین و مداومت گوش شما حساستر میشود و لذت بیشتری از شنیدن موسیقی خواهید برد.
نتیجهگیری:
گوش دادن صحیح به موسیقی فراتر از شنیدن صرف صداهاست. این یک تجربهی فعالانه و آگاهانه است که نیازمند توجه، تمرکز و گشودگی ذهنی است. با به کارگیری روشهای ذکر شده، میتوانید درهای جدیدی به دنیای موسیقی بگشایید و از زیبایی و قدرت آن به طور کامل بهرهمند شوید. به یاد داشته باشید که هدف اصلی لذت بردن از موسیقی و غرق شدن در احساسات و مفاهیم آن است.
پس با صبر و حوصله به نت ها گوش فرا دهید و اجازه بدید که موسیقی روح شما را نوازش کند.
- توضیحات
-
دسته: آنچه باید بدانید
-
نوشته شده توسط بهرنگ برزین

اشباع (Saturation) در سیستمهای صوتی خانگی: هنر افزودن گرما و شخصیت به صداست...
در دنیای صوت خانگی، جایی که هدف بازتولید دقیق و شفاف صدا است، مفهوم اشباع (Saturation) ممکن است در نگاه اول متناقض به نظر برسد. اشباع ذاتاً نوعی اعوجاج هارمونیک (Harmonic Distortion) است که در اثر عبور سیگنال صوتی از یک سیستم غیرخطی ایجاد میشود. با این حال، درک عمیق و استفاده هنرمندانه از اشباع میتواند ابعاد جدیدی از گرما، غنا و شخصیت را به تجربه شنیداری در منزل بیافزاید و صدایی فراتر از بازتولید صرفاً "دقیق" ایجاد کند.
مفهوم اشباع ریشه در محدودیتهای ذاتی تجهیزات صوتی آنالوگ دارد. در دستگاههایی مانند لامپهای خلاء (Vacuum Tubes)، ترانسفورماتورها و نوارهای مغناطیسی (Magnetic Tapes) هنگامی که سیگنال ورودی از یک سطح معین فراتر میرود، سیستم دیگر قادر به بازتولید خطی آن نخواهد بود. این عدم خطی بودن منجر به تولید هارمونیکهای جدید در سیگنال خروجی میشود.
این هارمونیکها، که مضربهای فرکانسهای اصلی هستند، به طور کلی به دو دسته تقسیم میشوند:
هارمونیکهای زوج (Even Harmonics) این هارمونیکها معمولاً صدایی گرم، ملایم و دلپذیر ایجاد میکنند و اغلب با اصطلاحاتی مانند "رنگ"، "غنا" و "نرمی" توصیف میشوند. اشباع ناشی از لامپهای خلاء معمولاً غنی از هارمونیکهای زوج است.
هارمونیکهای فرد (Odd Harmonics) این هارمونیکها صدایی تیزتر، پرانرژیتر و گاهی خشنتر ایجاد میکنند و میتوانند حس "قدرت" و "حمله" را به صدا اضافه کنند. اشباع ناشی از ترانزیستورها و نوار مغناطیسی اغلب شامل هارمونیکهای فرد بیشتری است.
در دوران طلایی ضبط و پخش آنالوگ، این "اعوجاج" ناخواسته اغلب به عنوان یک ویژگی صوتی مطلوب در نظر گرفته میشد. مهندسان صدا دریافتند که اشباع میتواند به صدا عمق، حجم و شخصیتی منحصربهفرد ببخشد که در ضبطهای "تمیز" دیجیتال اولیه فاقد آن بودند.
با ظهور فناوری دیجیتال، امکان شبیهسازی اشباع نزدیک به آنالوگ فراهم شد. پلاگینهای نرمافزاری متعددی امروزه در دسترس هستند که قادرند انواع مختلف اشباع ناشی از لامپها، ترانزیستورها و نوار مغناطیسی را مدلسازی کنند.
اگرچه ممکن است استفاده از "اعوجاج" در یک سیستم صوتی خانگی با هدف بازتولید دقیق صدا متناقض به نظر برسد، اما کاربردهای ظریف و هوشمندانه اشباع میتواند تجربه شنیداری را به طور قابل توجهی بهبود بخشد:
افزودن مقدار کمی اشباع میتواند هارمونیکهای دلپذیری ایجاد کند که به صدا عمق و غنا میبخشد و آن را از حالت "استریل" دیجیتال خارج میکند.
اشباع کردن فرکانسهای میانی میتواند با تولید هارمونیکهای جدید، فرکانسهای میانی را پرتر و برجستهتر کند. این امر میتواند به ویژه برای سازهایی مانند گیتار، پیانو و وکال مفید باشد و باعث شود در میکس بهتر شنیده شوند.
کنترل داینامیک به صورت نامحسوس برخی از انواع اشباع، به ویژه اشباع ناشی از نوار مغناطیسی و لامپهای خلاء میتوانند نوعی کمپرسور نرم (Soft-Knee Compression) را اعمال کنند. این امر باعث میشود تا اوجهای صدا کمی گردتر شده و سطح کلی صدا یکپارچهتر به نظر برسد، بدون اینکه حس فشرده شدن مصنوعی به شنونده القا شود.
افزودن شخصیت و جذابیت در هر نوع اشباع، بسته به طراحی و منبع آنالوگ شبیهسازی شده دارد و دارای ویژگیهای صوتی منحصربهفردی است.
بهترین نوع اشباع یا سچوریشن در نوار های مغناطیسی صورت می پذیرد. مگنت سچوریشن (Magnetic Saturation) یا اشباع مغناطیسی در نوارهای مغناطیسی به وضعیتی گفته میشود که در آن، ذرات مغناطیسی موجود بر روی سطح نوار به حداکثر میزان مغناطیس شدن خود میرسند و دیگر نمیتوانند بیشتر مغناطیس شوند. برای درک بهتر این موضوع مراحل زیر را در نظر بگیرید:
در نوار های مغناطیسی میزان ذخیره بروی نوار بر پایه اینچ سنجیده می شود, که با چه دور یا سرعتی چه میزان "ترانزینت" بروی نوار دخیره شده است. در دخیره سازی نوار مغناطیسی واحدی داریم با عنوان Inches Per Second به اختصار IPS که نشان میده چه میزان ترانزینت های مختلف بروی یک اینچ ضبط می شود.
ترانزینتها نقش بسیار مهمی در درک ما از صدا و موسیقی دارند:
ترانزینتهای سازهای کوبهای مانند درامز، پرکاشن و همچنین ضربه اولیه سازهای زهی یا کلیدهای پیانو را به طور قابل توجهی ریتم و ضرب آهنگ را در موسیقی ایجاد میکنند.
ایجاد حس پانچ و حمله(Punch & Attack) ترانزینتها حس قدرت، وضوح و ضربه اولیه را به صداها میبخشند. تا یک کیک درام با ترانزینت قوی، "پانچی" و کوبنده به نظر برسد.
میزان سچوریشنی که نوار ایجاد می کند به IPS بستگی دارد,که با دورهای 6 بعدی 7.5 بعدی 15 و 30 هستند. سرعت 30 بیشترین حد هست و سچوریشن کمتری در آن اتفاق می افتد و فرکانس های بالا بهتر ضبط می شوند, هرچقدر IPS پایین تر بیاید و به 7.5 نزدیک شود سچوریشن دلنشین تری را خواهید شنید, برای موزیک راک و متال IPS 15 محبوبیت بیشتری دارد, چون هم های فرکانسی های شفافی داریم و هم بروی ساز های الکترونیک سچوریشن نرم تری را خواهیم داشت.
استفاده از انواع مختلف اشباع میتواند به موسیقی شخصیت و جذابیت خاصی ببخشد و آن را از سایر آثار متمایز کند.
در حالی که اشباع میتواند ابزاری قدرتمند برای بهبود صدا باشد، استفاده نادرست و بیش از حد از آن میتواند منجر به صدایی ناخوشایند، مبهم و خشن شود. در سیستمهای صوتی خانگی، هدف معمولاً ظرافت و حفظ جزئیات است.
اعتدال: کلید اصلی استفاده موفقیتآمیز از اشباع است. مقدار کمی اشباع میتواند تفاوت بزرگی ایجاد کند، در حالی که استفاده بیش از حد میتواند کیفیت صدا را تخریب کند. به عنوان نمونه می شود به سیستم های اشاره کرد که از چندین طبقه لامپ از سورس صدا تا پری و آمپلی فایر در آنها استفاده شده است! توجه داشته باشید که لامپ های خلاء با ولتاژ و الکتریسیته کار می کنند, و با کمی نوسان در ولتاژ تعداد الکترونهایی که در واحد زمان از یک نقطه عبور میکنند، کمتر میشود, در نتیجه خروجی لامپ های خلاء معمولا ثابت نیست, زمان روشن بودن, مدت روشن بودن, و فشاری که روی لامپ هست همگی در خروجی نهایی لامپ ها تاثیرات مثبت و منفی دارند.
در نهایت، اشباع در سیستمهای صوتی خانگی نباید با افزودن کامپوننت های لامپی زیاد و اعمال سچوریشن های سنگین صرفاً به عنوان یک نوع اعوجاج ناخوشایند به صدا اضافه شود. با درک عمیق ریشههای آنالوگ در این پدیده و استفاده هوشمندانه از اشباع به عنوان یک ابزار هنری قدرتمند برای افزودن گرما، عمق، شخصیت و جذابیت به صدا از جادوی اشباع برای ارتقای سیستم صوتی خانگی خود به سطحی بالاتر لذت ببرید.
موارد مرتبط:
- توضیحات
-
دسته: آنچه باید بدانید
-
نوشته شده توسط بهرنگ برزین

در مطلب قبلی " Kaleidescape ورژن 2K گفتم که در مطلب بعدی, کمی در مورد گرین صحبت خواهم کرد...
در فیلم براداری نگاتیو قسمت های که بیشتر نور میبینند ذرات نقره به نقره متالیک تغییر می کند و بعد از چاپ بصورت دانه های براق در تصویر دیده می شوند. جنس نور شدت نور و نو یا کهنه بودن نگاتیو همگی از عواملی هستند که می توانند میزان و شکل گرین را مشخص کنند. در مطلب "گرین چیست", که سالها پیش نوشتم بیشتر با گرین آشنا شدید.
پس از دیجیتال شدن صنعت سینما, و امروزه هجوم رسانه های استریم فیلم, سینمایی آنلاین به سمتی رفتند که تصاویر صرفاٌ وضوح دادشته باشند و نه کیفیت. (توجه داشته باشید که رزولوشن با کیفیت کاملا متفاوت هست) رزولوشن بالا به این معنی است که تصویر پیکسل های بیشتری دارد. این می تواند منجر به جزئیات بیشتر در تصویر شود، اما اگر تصویر کیفیت پایینی داشته باشد، این جزئیات ممکن است تار یا نا واضح باشند. یک تصویر با کیفیت خوب با رزولوشن پایین ممکن است جزئیات کمتری داشته باشد، اما جزئیات موجود واضح و دقیق خواهند بود.
کیفیت تصویر به دقت رنگ ها و کنتراست بین نواحی روشن و تاریک نیز مربوط می شود. یک تصویر با رزولوشن بالا می تواند رنگ های بی روح یا کنتراست ضعیفی داشته باشد. در مقابل، یک تصویر با کیفیت خوب با رزولوشن پایین می تواند رنگ های زنده و کنتراست عالی داشته باشد که آن را جذاب تر می کند.
یکی از عواملی که تصاویر 4K HDR جذاب را بی روح و در مواردی آراذدهنده می کنند, نبود "گرین" در تصویر است. گرین یکی از قدیمی ترین و بنظر بسیاری از کارشناسان سینما هویت بصری تصویر بخساب می آید, و حالا که دنیایی تصویر برداری دیحیتال شده است, باید راهکارهای در نظر بگیریم تا بتوانیم حداقل در استریم های ارزان قیمت خانگی گرین به صورت داینامیک به تصویر اضافه کنیم.
ارسال تصاویری که گرین دینامیک دارند, یعنی در یک سکانس شاهد گرین دونه درشت هستم و در سکانس بعدی تصویر فاقد کرین هست و در نمایی دیگر گرین فلفلی داریم, درست مثل انچه در نسخه های فیزی دی وی دی و بلوری و سینماها می بینیم, اما این روش در استریم نیاز به پهنای باند زیاد, که خوب امروزه در نت خانگی مشلی بحساب نمیاد, اما چیزی که مشکل ایجاد میکنه, حجم بالاتر بیت ریت و داده های فایل هست, که نیاز به سرورهای حجیم تر, سریع تر و هزینه های بیشتر است. که خوب برای کاربر نتفلکیس و امثال این استریم ها کیفیت صدا و تصویر چندان اهمیتی ندارد, و فقط محتواست که درخور اهمیت است.
با این حال کمپانی نتفلیکس با مشارکت سونی و سامسونگ در حال گشترس ورژن جدیدی از استریم بروی نتفلیکس هستند که متا دیتایی گرین تصویر فیلم همراه با داده های تصویر برای نمایشگر ارسال می کنند, و خود نمایشگر با توجه به پایگاه داده های که از قبل دارد و امکان به روز رسانی هم باید داشته باشد, گرین را آنگونه که در سینما و دیسک های بلوری فیلم نمایش داده می شود, تا جدودی شبیه سازی کند.
این کار نه برای من و شما ویدئوفایل می تواند لذت فیلم دیدن را افزایش دهد و نه اصلا برای تهیه کننده و کارگردانان بزرگ سینما اهمیتی دارد که فیلم هایشان در استریم ها به چه شکل نمایش داده می شود. چرا که از زمانی گه کارگردان فیلم را برای نمایش سینما نهایی می کند, هیچ کاری به نسخه های دستکاری شده فیلم خود در استریم های خانگی ندارد. به عنوان مثال در سال گذشنه شاهد چند فیلم بزرگ بودیم که بروی پرده صدا و تصویر بی نظیری داشتند, اما در زمان عرضه بروی استریم های نمایش خانگی چه بلایی سر فیلم ها اورده بودند! و از لحاظ صدا و تصویر فاجعه بودند! مثل آواتار 2 و اوپنهایمر که شبیه به نقاشی آبرنگ بودند! خوشبختانه در نسخه های UHD بلوری و Kaleidescape مشکل کاملا حل شد.
اما نمی توان به این شکل مدل سازی که نتفلیکس و سونی و سامسونگ در حال توصعه آن هستن هم کاملا نا امید شد, باید عرضه بشه, تست کنیم تا بتوانیم نظری درست بروی این مدل سازی گرین مصنوعی بدهیم.
به همین دلیل ما علاقمندان از دیسک های فیزیکی که کمترین دستکاری بروی آنها انجام می شود (البته در سالهای قبل در ورزن های مختلف با توجه به سلیقه جامعه آن کشور در اصلاح رنک و لوک فیلم تغییراتی گاه مثبت و اکثرا منفی صورت می گرفت! که امروزه کمتر شده است استفاده می کردیم) و یکی از دلایلی که دارندگان تجهیزات های اند سینمایی از سیستم Kaleidescape در کنار نسخه های فیزیکی استفاده می کنند, به دلیل همین عدم دستکاری در سورس اصلی تصویر با بالاترین بیت ریت گاها بالاتر از UHD بلوری و تصاویری مطابق با نسخه سینمایی و یا آنچه کارگردان برای نمایشگر و پروزکتور خانگی خواسته است می باشد.
خوش باشید...
موارد مرتبط:
نگاهی اجمالی به Kaleidescape
Kaleidescape ورژن 2K